آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

ادامه عقربا (1)

زمانی که ما کوچیک بودیم خونه عمو بابام میبردمون. یکی از خاطراتی که زن عموم اکیدا برای ما تعریف می کرد این بود که افتخار این رو داشتند که برن اون خونه ای که مثلا آشپز خانواده سبز یک خانومی بود و اون ها برنامه رو از نزدیک ببینن. آه، عمویم. همونی که براتون قبلا ازش اینجا نوشته بودم.

برای شما شاید موقعیت من اهمیت چندانی نداشته باشم. ولی من گاهی به شاهزاده سعودی فکر میکنم که رفت انگلیس و در فرودگاه انگلیس خودکشی کرد. من فامیل خوبی نداشتم. میدونم که زن عمو و عمویم هنوز این برنامه شون رو دارن که بخوان این بار مثلا برنامه به خانه برمیگردیم شبکه 5، شبکه تهران رو ببینن.

وقتی فکرش رو میکنم که میتونستم یک آدم معمولی باشم، میتونستم معمولی باشم، چون مدارجی رو که طی کرده بودم مال یک آدم معمولی بود، ناراحت میشم که یک عده از وجودم در جهت منافع حالا هرکی استفاده کرده اند. ناراحت هستم ازینکه عموم اون بود، زن عموم این هست. و بابام این. این داییم شده، اون گرگه پولم رو خورده و اون عمه قبلش ارثم رو برده. ناراحت هستم ازینکه زندگی که باید میکردم زندگی یک آدم معمولی میبود، ولی آنچه در واقع پشت سرم میدیدم اثرات یک زندگی غیرمعمولی بود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد