آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

مبدا پول حرام

ظهر بود. در مسیر محله قبلیمون بودم. جایی که کوچه و خیابون ها و تک تک درختاش رو مثل کف دست بلد بودم. اخیرا حسینیه دو طبقه بزرگی فقط برای خانوم ها اون جا تاسیس کرده بودند که طبقه هم‌کف خانوم ها نماز میخوندن. این بار که از اون جا رد میشدم رفتم که با بقیه نماز بخونم. چون یک روز تعطیل بود عده زیادی مسافر آمده بودند که نماز بخونند. هر کدوم از مسافرا با خودش کلی ساک و چمدون آورده بود و بین ماها پر شده بود از چمدون های بزرگ. بعد از من دختر تپلی 10-12 ساله آمد به ایستادن که دو تا تل دستش بود. تل خواهر بزرگش افتاد جای مهر من و تل خودش رو تا آخر نماز نگه داشت. من همون وسط نماز تل خواهر بزرگش را برداشتم و گذاشتم بالا یکی از چمدون ها. بعد از نماز همه را از سالن بیرون میکردند. برا همین همه با چمدون هاشون در حال سرازیر شدن به سمت در و کفش هاشون بودن. در این حین من از دختر پرسیدم که تل خواهرش که رو  یکی از چمدون ها بود رو برداشته؟ دختر که تازه به یاد تل افتاده بود وحشی شد، و فکر کرد که من تل را دزدیده ام. چنگ زد به لباس من. من بهش گفتم آروم باشه. دلم هم کمی براش سوخت. سعی کردم کمکش کنم شاید وسط اون همه تل و گیر سر که از مسافرها افتاده بود رو زمین تل خواهرش رو پیدا کنه. بعد از کلی گشتن، تل خواهرش پیدا شد و من رفتم طبقه بالا. اون جا پر از دخترایی بود که چادر مشکی پوشیده بودن. همه هم برای آموزش آمده بودند. یک سالن ال مانند بود که اتاقی انتهای ال داشت. سر سالن یک میز گذاشته بودن که دختری داشت آن جا اسامی دخترای جوان تری رو مینوشت که میخواستن کلاس های برنامه نویسی و یا خیاطی ثبت نام کنند. روبروی میز 2-3 دختر رو قالی نشسته بودن منتظر معلم برنامه نویسی شون. میخواستم از این مسئول ثبت نام سوال بپرسم که سرش شلوغ بود. برا همین رفتم کنار دخترها نشستم و شدیم 4 نفر. از یکی از دخترها پرسیدم فکر میکنید میتونید از برنامه نویسی هم پول دربیارین؟! همه مطمین بودن که میشه. اصلا یکی بقدری قاطعیت داشت تو کلامش که فکر کردم همه منتظرن این مدرک کلاس آزادش رو بگیره و کمی برنامه نویسی یاد بگیره تا استخدامش کنن. دیدم سر اون دختره خلوت نشد و خودم رفتم پایین. خواهرم در این موقع زنگ زد و یک سر آمد جای من. برام مقاله ای رو آورده بود که اسم دوستم روش به عنوان نویسنده دوم نوشته شده بود. باهم کلی راجع به این صحبت کردیم که ببین چه راحت مردم اسمشون تو عنوان مقاله میاد بدون اینکه کاری کرده باشن. بعد به ما که میرسن از همه چیز راضیندو لو نمیدن که از کجاها میخورن. بعد رفتم جای کلاس خیاطی. کلاس خیاطی پر بود از هنرآموز؛ 20-30 نفری میشدن. همه چفت هم روی قالی کنار راه‌پله های سالن نشسته بودن. در همین حین از یکیشون پرسیدم هزینه این کلاس شما چقدره؟ جواب داده 500 هزار تومن. دیدم که معلمشون آمد و اون هم چادر پوشیده بود. وقتی چادرش رو در آورد، کت- دامن سبز قشنگی پوشیده بود که به چشمای عسلیش میومد. معلوم بود که کت-دامنش کار دست خودش هست. منتظر شدم درسش تموم بشه. وقتی درسش تموم شد شوهرش اومده بود دنبالش. داشتم برمیگشتم که با خودم فکر کردم الآن که کنار شوهرشه بهترین موقعیته که از سوال بپرسم. نمیدونم من چرا این طوریم. وقتی زنی کنارش شوهرش باشه احساس میکنم که بهترین موقعیت هست که ازش سوال بپرسم. شاید برا اینه که زن های شوهر دار تنها که باشن وانمود میکنند بدون اجازه شوهرشون حق آب خوردن ندارن. ازش پرسیدم شما پول ثبت نام بچه ها رو چطوری ازشون میگیرین؟ دختره شوهرش ریشو بود و بنظر مذهبی و بسیجی. دختره که کنار شوهرش ایستاده بود با ناراحتی گفت: "ما مبدا پولمون حرامه چون از اون اتاقی که مال کانون هست و بیت الماله(منظورش اتاق ته سالن ال مانند بود) برای گرفتن پول بچه ها استفاده میکنیم" با خودم فکر کردم که دلیلی وجود نداره به این دلیل مبدا پولش حرام باشه، مخصوصا که حالا داره پولشون رو میگیره و خدماتی در ازاش بهشون ارائه میده. ازش پرسیدم که "شما چطوری 500هزار تومن رو از هنرجوها میگیرین؟" جواب داد "ما اول 100هزار تومنش رو میگیریم و بعد از تدریس بقیه اش رو." این رو که گفت من بهش گفتم: " آخه من خودم بیشتر از 300هزار تومن پیشنهاد نمیدم. هر قدر کارم سخت باشه آخر قیمتی که پیشنهاد میدم 300هزار تومنه و میدونم که این هزینه رو مردم حاضرن ریسک کنن و به راحتی بدن." دیدم دارم بهش اطلاعات فروشمون رو عوض اطلاعات گرفتن دارم میدم. یک جورایی هم دختره حسودیش شده بود. برا همین تهش با قیافه ملیحی که فقط از زنای شوهردار این روزا میبینم لبخند زد و گفت "نمیدونم"

نظرات 1 + ارسال نظر
سحر جمعه 3 فروردین 1397 ساعت 12:41

داستانت قشنگ بود . قلمت روان

مرسی، ولی خیلی نمیشه بهش داستان گفت. بیشتر تصور و دید من از زن ها و دخترای اطرافمه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد