آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

آه

دنیا به دوستی بیشتری نیاز دارد

مکان

بارها میخواستم بگم مادربزرگ، مادربزرگ دوستت دارم. دوست داشتم بگم بی بی، آقاجون دوستتون دارم. دوست داشتم بگم عمو جون دوستت دارم. دوست داشتم بگم بابا دوستت دارم. بارها... ولی اون ها از من دور بودند. اون چیزی که من رو بهشون نزدیک میکرد، مکان بود؛ معمولا در زمان هایی مشخص در مکان های مشخصی قرار میگرفتیم. اون مکان مشخص به من حس خوبی میداد که حتی باوجودی که اونها در حال شیطنت بودند، عشق من به اون مکان کورم میکرد و نمی فهمیدم که اون آدم ها دیگه اون آدم های قبلی نیستند. اصلا شاید هم از اول اونها همونی بودند که بعدترها میدیدم.

الآن، میخوام بگم اهواز شرجی من، تو هنوز هم من رو دوست داری؟ نسبت بهت نگران شده ام. میگن آلوده، و گردوخاکیت کرده اند. میترسم بیام و بخوام که یک روزی خوزستان رو بغل بگیرم ولی بعد ببینم اون مکان، دیگه اون مکان نیست؛ و نابودش کرده اند. آه...


من بعد از این سنی که عمرم رفته، احساس میکنم عشقم در واقع به آدم ها نبوده. من بارها و بارها عاشق مکانها شده م... الآن سعیم اینه که دیگه فریب آدم ها رو نخورم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد